حرف بچه ها

ayeeeeeeeeeee ayeeeeeeeeee

علی و لیلی

ساعت 6 صب به زور از خواب پاشدم لباسامو پوشیدمو حرکت کردم روبه مدرسه زنگ اول عربی داشتیم من ردیف وسط کلاس میز  2 طرف راست میشینم آقای محمدی  ساعت 7:15 بود که اومد تو  بچه ها داشتن دفتر دستکاشونو در می یووردن و منم همینطور سرمو بالا کردم دیدم داره نگام میکنه با لبخند سرشو بالا پایین میکنه بهش گفتم چیزی شده یهو گفت علی چه کردی امروز خوشگل شدی همه بچه ها یهو هوووووووووو کشیدن هر کی یه چیزی میگفت یکی میگفت همیشه قشنگه یکی میگفت شب.....  واییییی دیگه هر کی هر چی میخواست می گفت یهو از یه گوشه یکی بلند شد گفت خب دیشب پیش لیلیش بوده بایدم خوشگل بشه همه ساکت شدن یهو اخه راست میگفت ساعت 3 دیشب باهاش خداحافظی کردم تو این سکوت خنده ی معلم با معنی تر شد بهم گفت علی حالا راست بگو دیشب چند تا تست زدی........

نکته: لیلی انقد مهم شده تو زندگیم که بچه ها اونو از ظاهرم درک میکنن



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:49 توسط علی| |